محل تبلیغات شما

نشسته بودم توی اتاقم و چای ام را می‌خوردم. گوشیم زنگ خورد . جواب دادم و گفت خونه ای ؟ گفتم آره ، چطور ! گفت بیا واتس آپ. گفتم تو پشت در ما نیستی ؟ صدای ماشینتون رو شنیدم از پنجره اتاق . گفت نه .گفتم خیلی هم خوب پس حتما بابا جان هست ‌‌‌. گوشی قطع کردم و زنگ در خورد. تا آیفون رو زدم و رفتم در بالا باز کنم دیدم با یه نایلون در از خنزل پنزل و یه کیک نااارنجی توی دستش وارد شد و من با چشمای گشاد شده گفتم کیکههههه؟؟؟ خندید . نمیشد بغلش کرد کیکم خراب میشد . با ذوق نگاهش کردم گفتم تو که گفتی میرم خرید !!! گفت الکی گفتم ذهنت دور کنم ! و من با ذوق نگاهش میکردم ‌. با هم آشپزی کردیم و میوه شستیم و ظرف شستیم و کادو گرفتم و عشق گرفتم. شاید ته دلم برای حضور دوستام کنارم دلتنگ بودم ،برای حضور باقی خانواده ، برای حضور او ولی فهمیدم میتونم تو قشنگ ترین لحظه هام کنار خودم حسشون کنم و شمع رو فوت کنم با دلی پر از آرزو و امید .قو باید بگم من چقدرمیتونم خوشحال باشم برای داشتن آدم های خوب توی زندگیم ؟ خانواده ام ، دوستام و همه ! خدایا شکرت

اینو اینجا نوشتم یادم نره که حضور آدم ها می‌تونه سبز ترین باشه و توی قلبم بدرخشن! و من الان با لبخندی گشاد از یادآوری تبریک هام این قسمت رو می‌نویسم و میتونم بگم از ته دل خدایا شکرت . بذار همه چی همیشه به همین قشنگی بمونه

هیچ او نویس سیصدو پنجاه و چهار :)

هیچ او نویس سیصدو پنجاه و سه:)

هیچ او نویس سیصدو پنجاه و یک :)

گفتم ,کنم ,حضور ,رو ,توی ,هم ,و من ,کنم و ,شستیم و ,گفتم تو ,من با

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آگاهی روانی زبانی