محل تبلیغات شما

امروز از آن خستگی های شدید داشتم که تا چشم هایم را بستم باید خوابم میبرد ولی چشم هایم بسته شد و روح ِ بیچاره ام به همه جا و هه کس سر زد . یعنی بگویم خواب کسی نبود که ندیده باشم و هیچ کدام هم یادم نیست . ظهر غذا درست نکرده بودم و توی دلم داشتم میگفتم چی حاضر کنم که زود بشه خورد فقط ؟ که زنگ زد غذا گرفتم میام و من با کلی ذوق فقط ظرف های ناهار رو آماده کردم . یکساعت بیشتر ظرف های دیروز و امروز را میشستم و به گل‌ها آب دادم . شام گذاشتم و  حالا وسط اتاق میان ِ کاغذ هایم ایستاده ام و سعی میکنم جایی را برای نشستن پیدا کنم و گوشی ِ د حال شارژم را دست بگیرم . صدای قل قل غذای روی گاز می آید و من وجودم پر از حس خوب میشود.امروز از برنامه ام شدیدا عقب افتاده ام  ولی سعی میکنم ابتدا تجدید قوا کنم . حالا هم بهتر است گوشی را کنار بگذارم تا به سر و وضع اتاق برسم و بعد هم به باقی کارهایم. :) 

هیچ او نویس سیصدو پنجاه و چهار :)

هیچ او نویس سیصدو پنجاه و سه:)

هیچ او نویس سیصدو پنجاه و یک :)

ام ,ِ ,هایم ,هم ,های ,کنم ,ظرف های ,سعی میکنم ,چشم هایم ,و من ,امروز از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بازار بزرگ استانی ابر گروه چهار محال امام علی (ع)